جدول جو
جدول جو

معنی خلوت کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خلوت کردن(بِ صَ بُ رَ تَ)
پرداختن جای از کسی:
گفت ای شه خلوتی کن خانه را
دور کن هم خویش و هم بیگانه را.
مولوی.
- خلوت کردن با کسی، با او تنها شدن.
، عزلت گزیدن و اغیار بیرون کردن و به خیال خود مشغول شدن. (ناظم الاطباء) ، خالی کردن. (یادداشت بخط مؤلف) ، هم بستر شدن. مجامعت کردن. (یادداشت بخط مؤلف). چون: شوهر با زن خود خلوت کرد
لغت نامه دهخدا
خلوت کردن
سخن گفتن در نهفت دو به دو سخن گفتن خلوت کردن با کسی. سخن گفتن با وی در جای خلوت، عزلت گزیدن، یا خلوت کردن جایی را، بیرون کردن اغیار را از آنجا
فرهنگ لغت هوشیار
خلوت کردن
عزلت گزیدن، تنها نشستن، به خلوت نشستن، دور ازاغیار ماندن، خالی کردن، مجامعت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دعوت کردن
تصویر دعوت کردن
کسی را به مهمانی خواندن، کسی را به جایی فراخواندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلوغ کردن
تصویر شلوغ کردن
سر و صدا کردن، نظم و ترتیب جایی را برهم زدن، کنایه از جلوه دادن موضوعی بزرگ تر از آنچه هست، اغراق کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خروج کردن
تصویر خروج کردن
طغیان کردن، قیام کردن، یاغی شدن
فرهنگ فارسی عمید
(بِ شُ مَ دَ)
آفریدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خشم کردن غضب کردن برمن ای سنگدل، وروت مکن، ناز من تو با بروت مکن، (بارانی)
فرهنگ لغت هوشیار
پیشگویی کردن، پیامبری کردن خبردادن ازغیب پیشگویی کردن، پیغامبری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
منی کردن خود نمایی کردن گرازیدن گرازیدن گور و آهو به دشت (فردوسی) تکبرنمودن: وبازجماعتی که خویشتن درمحل لدات دارنداگراندک نخوتی و تمردیاظهارکنند... درتقدیم وتعریک ایشان آن مبالغت رودکه عزت وهیبت پادشاهی اقتضاکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملوث کردن
تصویر ملوث کردن
آلوده کردن آلودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملون کردن
تصویر ملون کردن
رنگین کردن، رنگارنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
گومختن ویمختن شیپ گت کردن (گویش افغانی) در آمیزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلوع کردن
تصویر طلوع کردن
برآمدن بر دمیدن بر آمدن آفتاب و دیگر ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صولت کردن
تصویر صولت کردن
خشم کردن، تندی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلوغ کردن
تصویر شلوغ کردن
ازدحام کردن، سر و صدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
تنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلاوت کردن
تصویر تلاوت کردن
خواندن قرائت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصومت کردن
تصویر خصومت کردن
دشمنیدن افندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلوه کردن
تصویر جلوه کردن
گرازیدن پرویزیدن شکوهیدن خوش آراستن نیک نمودن: (بچشم ماجلوه کرد)، دلبری کردن کرشمه نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوا کردن
تصویر بلوا کردن
آشوباندن شوراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خروج کردن
تصویر خروج کردن
بدشمنی برخاستن عصیان کردن طغیان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فراخواندن نیو دیدن خواندن (کسی را)، خواهش کردن کسی کردن بمهمانی یا محفلی و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلوس کردن
تصویر جلوس کردن
نشستن، برتخت سلطنت نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
خلیدن در هم آمیختن وارد شدن بجایی فرود آمدن در جایی، وارد شدن روح کسی بقالب بدن دیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدمت کردن
تصویر خدمت کردن
کاری را برای کسی انجام دادن، تعظیم کردن کرنش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطور کردن
تصویر خطور کردن
گذشتن در دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدمت کردن
تصویر خدمت کردن
پیشکاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دعوت کردن
تصویر دعوت کردن
فرا خواندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مخلوط کردن
تصویر مخلوط کردن
آمیختن، درآمیختن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جلوس کردن
تصویر جلوس کردن
نشستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خدمت کردن
تصویر خدمت کردن
Service, Serve
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شلوغ کردن
تصویر شلوغ کردن
Overcrowd
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سکوت کردن
تصویر سکوت کردن
Hush
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از طلوع کردن
تصویر طلوع کردن
Dawn
دیکشنری فارسی به انگلیسی